۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

دایه دایه وقت جنگه




چشامو نبندید ، آفتاب قشنگه

پسر لر تا دم مرگ، مثل شیر می جنگه

مادر، مادر، وقت جنگه

قطار فشنگ بالا سرم پر از فشنگه

زین و برگم رو ببندید رو مادیونم

خبر مرگم رو به دایی هام برسونین

از قلعه بیرون زده، شمشیر به دستش

مثل طلا برق می زنه لگام اسبش

نازنین، لباس سیاه تنت کن

شیر نرت رو به قبرستون می برن

برادرام خیلین، هزار هزارن

به انتقام خون من بلند می شن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر